« خاطراتآقام#پدر »

آخرش سوخت….من دیدم

به اتمام رسید شوق قلم….من دیدم

حرمت می وساقی و خوبرویان،دست مایه شد…من دیدم

کاش دیده نشده بود ، رویم

کاش پنهان بود ، خویم

کاش در بازی آتش و هیزم، رودخانه بود جویم

کاش اینقدر عمیق نبود تداخل معنا

کاش بوی دامن ام،یاس بود

کاش ….

همسات قلبم را نمیدهم هرگز!

لمحات چشم ام مال اوست.

حرکات قلم ام مال تو!…..نه ! مال اوست.مال اوست .مال اوست!!!!!!!!!

رفتم تا محرم حسین!

احرام بسته ام میقات !

الا لبیک!

لبیک

لبیک بالحسین.

7 صبح/ 16 ذیقعده/اردیبهشت 140

   سه شنبه 23 اردیبهشت 1404


فرم در حال بارگذاری ...