« چه بخواهم؟ | احرام بالحسین » |
رژه میروند توی سرم ، واژه ها از پی هم.
کار دارم نمیشه قلم بزنم!!
آنقدر فکر را مشغول میکنند تا بنویسم شان ، وقتی نوشته میشوند رها میشوند!!!
میفهمم!
خلاص میشوی!میفهمم!
شاید نوعی مرض است! شاید هم خود آگاهی! شاید جوشش قلم است، شاید هم شوق بودن!
نمیدانم!
صبحیه یاد یه شعر دوران دبیرستان افتادم که؛ ایام روز معلم فلورا میخواند و قبل یا بعدش هم من دکلمه را میخواندم.
یک هفته! هر معلمی میآمد و این برنامه مان بود…خوب ! روزهای آخر همه حفظ شده بودیم!!
یادم رفته بود و اصلاـ حتی یه کلمه اش را هم ـ یادم نمی آمد که سرچ اش کنم
داشتم می آمدم ؛ کلمه” صورتگر” بدون اینکه بهش فکر کرده باشم، ذهنم را در گیر کرد و بلــــه!
همه شعر با همان نت فلورا بهاری یادم آمد.
عجیب بود و دلنشین!صورتگر نقاشم…هرلحظه بتی سازم.
صوت ظریفی داشت و سوز خوبی؛ با اینکه تقیداتش خیلی نبود؛ مهربان بود.
کلی بچه ها خوشحالی میکردن ؛ بخاطر اینکه نیم ساعتی از کلاسها میرفت و اتفاقا این زمان پرسش و پاسخ بود!
سفارش هم داشتیم! …وقتی امتحان یا معلم سختگیری داشتیم، دخترها میگفتند طولش بدید ، به فلورا میگفتن دوبار ! دو بار! بخون و…اصلا میگیم خانم!دوباره دوباره!!
یادم رفت شعر را بگم !الان میگم .
توی سایت گنجور ، حتی صوتی هم داشت. آن را چندنفری پادکس کرده بودن ؛ ولی برایم دلچسب نبود.
فلورا را سرچ کردم نیافتمش!
هر جا هستی، روزگارات خوش رفیق!
این شما و شعر مولانا با صدایـــــــــــــــــ فلورا بهاری!
خوب چکار میشه کرد؟1 صدایش در ضمیر من ماندگار است! شما نت دلخواه رویش بزارید! آوازش کنید.
تازه صدای زن را که پخش نمیکنیم!
مال ما زنها است فقط! در مجالس خودمان.
برای جنس مقابل، خوب نیست!
گناه اش را باشه برای بعد..ولی کدورت قلب میاورد و نیازهای کاذب.
چقدر روزنگارم طولانی شد.شعر را با ضمیر پاک بخوانید؛
صورتگر نقاشم ، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را ، در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم ، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم ، در آتشش اندازم
تو ساقی خماری! یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران ، هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو، آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان ، جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید، با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم، با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل ،بیتوست خراب این دل
یا خانه درآ جانا، یا خانه بپردازم
فرم در حال بارگذاری ...