جناب هادی منش نوشت:
آدم‌ها مثل مدادند ؛ هر کدام با زندگی‌شان داستانی می‌نویسند، آن‌قدر که تمام شوند.
آدم‌ها می‌روند، داستان‌ها می‌ماند. یکی شاد، یکی غمگین، یکی ساده ،یکی رنگی اما…
ادامه اش را من مینویسم؛
مثل مداد سیاه نباشیم؛ اگر خط و خطوط هایش بیشتر باشد، کاغذ را تیره و تار می‌کند_با آنکه می توانست، طرح اول کار، با اوباشد و پایه زندگی و نقاشی اصلی شود_ آن‌وقت است که پاک‌کن به دست می‌گیرد پاک کند و “سوءتفاهم‌ها” را برطرف کند ولی افسوس که جای ِزغالِ سیاهِ نوکِ مداد سیاه،سیاهی بیش تری را پس می‌دهد. دیگر نمی‌شود کاغذ را به‌روز اول برگرداند و این سوءتفاهم‌ها را پاک کرد .
تمام پاکی و سفیدی کاغذهای ما را، با خط‌خطی‌های خودش کثیف کرده‌است .
کاش مداد سفید توی جعبه مداد رنگی باشیم که تنهاست و بی‌استفاده ولی این‌همه زیبایی دارد و فقط می‌تواند توی سیاه سیاهی‌ها بنویسد و هر چه بنویسد و بکشد پنهان است.
داستان‌های جورواجوری که این مداد سیاه خط‌خطی کرد، قلب های پاکی است که رنگ قرمزش،با نور زرد خورشید رنگ شده بود.
_ او شبیه‌سازی رمان‌های تئاتری صحنه نمایش را “رونویسی” کرد.
او نتوانست داستان خودش را “بنویسد". بیایید داستان خودمان را بنویسیم .
نمی‌دانم چه رنگی یا چه طعمی ولی با مداد سیاه دیگر شروع نکنید!
مداد سیاه را از جعبه مدادرنگی ها جدا بگذارید تا گاهی بتوانید، با آن هاشور بزنیدفقط!

#میری/ جمعه ۲ آبان ماه

   چهارشنبه 14 آبان 1404نظر دهید »

جمع جمعه ها ، برای عاشقان، قرار آشنایی است.
روز جمع شدن قلبهایی که برای عشق ندا می‌دهند که بیایی!

حضور خلوت انس بود و دوستان جمع اش
امّا
دیگر نسیم هم نمی‌خواست، بوی اغیار بیاید
درختان پاییزی بی تاب بوی توبودن مولای من!
جوال ذهن می‌گفت؛ شوق قلم از توبود،ذهن خام راز برای تو آبدیده شدن.
رها اااااشدیم در این همه کلمات!
صدا وابستگی و دلبستگی را به طبل های توخالی دشت شقایق ها سپردم تا بخوانند؛
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
قرمزی درون شقایق بی تابم می‌کند
دوستش دارم!
مثل سرخی گونه ی تو!
مثل تاپ تاپ قلب خیالت!
مثل تهی شدن طنین عشق ات!
آرام!
سوزناک
سربزیر!

بیا چشمهایت را بر چشم‌هایم بینداز!
گوشه کنار راست مژه ات را !
نمناکی آن با سر انگشت انگشتهایم برمیدارم
می بویم !
بله!
بوی ناب می‌دهد!
بوی مهر!
مهرت دلفروز باد♥️
جمعه/ 21 شهریور 1404

   جمعه 28 شهریور 1404نظر دهید »

◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈

پویش روایت ما (من اربعینیم)

◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
حریم مزارت شده‌ام ای عشق
گفته‌اند بر هر دردی شفاام جز مرگ.
“اللهم بحق هذه التربه”
“بسم‌الله و بالله”
مادرم کام ام را با تو گشود.
پدرم سجده را با تو یادم داد.
استادم گفت: حجاب ها را بردار.
سجده بر تربت تو پاره کرد حجاب‌های ظلمانی.
راه‌گشای وصول به کمال شده‌ام.
مهر جانماز شیعیان علی.
برکات همراه میت برای امان از هول و هراس .
ای امان ام!
خاک مزار تربت عشق ام

#میری
#انجمن_خاتم

◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•

   جمعه 28 شهریور 1404نظر دهید »

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان انگار ایستاده بود . آرامش و رخوت سایه انداخته بود، هیچ صدایی نمی آمد و هیچ نسیمی نمی ورزید .
انگار هیچ تحرکی در آفرینش صورت نمی گرفت
زمین مرده بود. خاموش ، دردناک ، بغض آلود. گام هایش خاک آلود .
نیزه شکسته ها را کنار زد ، سنگ هارا ، شمشیرهای خون آلود شکسته را هم کنار زد.
چقدر آرام بود!
چه صولتی!چه جبروتی! چه فخری!چه فخامتی! چه شکوهی! چه عظمتی و چه درد و سکوتی!
اما ؛ آرامتر از هر آرامی! تاریک تر از هر سیاهی! خمیده تر از هر کمانی! تشنه تر از هر عطشانی
با تمام وجود و احساس!
رشحات شبنم وار آب بی صدا بر روی خاکهای تف دیده کربلا ، دیگر خود کوثر بود که آمده بود به استقبال !
آه! استقبال نه!
آمده بود به سراغ عشق! مهر سکوت بر لب! آب! آب نیاز !
امام زمان ام ! برادرم! نور چشمم
از چه کسی باید دل می کند ؟ کدام کلام بود که بتواند زینب را به این دل کندن ترغیب کند! زمان انگار ایستاده بود و تماشای آخرین و زیباترین پرده وصال!
نیاز وانتظار . انتظار و نیاز !
لرزش لب ها و گونه ها، تلفیق نگاه ها و تار شدن چشم ها و عاقبت او بود که دست گشود و به زیر بدن بی سر برد و خواند..؛ اللهم تقبل هذا القربان
و لبهای ترک خورده خود بر رگ های عشق گذاشت: آیا تو برادر منی؟
این حال خوشش. این سکینه و این آرامش اش ، این صولت و جلالش ، چشمهایم را خاموش کرد. خالی و خالی تر شدم.
سکینه ناگهان صیهه زد،گریبان درید و خود را در آغوش بدنی که گلاب شده بود!!
بوی سیب بود و نوای عاشقانه ای بود که او را به هوش آورد که :
دخترم!سکینه ام !آرامش دلم! صبوری کن! با تکیه بر خدا صبوری کن و بخوان!
شیعتی إن ما شَربتُم ماءَ عَذبٍ فاذکرونی ……………………………..أو سَمِعتُم بِغریبٍ أوشهیدٍ فأندُبُونی
گویی پدر داشت گرمتر از وداع او را به سینه می فشرد و اشک می ریخت .معصومانه گریه می کردم ، دیگر در مردمک چشمهایم ،تصویر او نبود،تصویر علی اکبر نبود ، تصویر عباس نبود، بدن چاک چاک و پر وبال خویش!
کسی که گریه می کند به آرامشی هر چند نامحسوس دست می یابد، اما کسی که بغض ، گلویش را می فشردو اشک در پشت پلک هایش لمبر می خورد و اجازه گریستن به خود نمی دهد، بیشتر در خودش می شکند و هیچ می شود. مثل عمود خمیده ای که بخواهد خیمه ای را سر پا نگه دارد، نگاه می دارد، امام به قیمت شکستن خود!
دیگر هدایت معنوی وتصرف وجودی پدر بر دختر! نه بالاتر از آن! مولا بر مرید! امام بر مأموم!
چقدر دلم برایت تنگ شده مولای من!
امام زمان اش دل به دیدار معبود اش داد و از حیطه زمین رحیل بست و فرار به سوی لقای او! (ففروا الی الله) اما قلب اش را در دست کسی سپرده بود تا او قابض ارواح شود.او آرامش دنیا شود و او دغدغه امامان پس از خود شود!
پیامبری ات مبارک عقیله بنی هاشم!
سکینه ی ماندن دینداری ! مصداق آرامش قرآن !
“هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین” ؛ پرسیدم که این سکینه چیست؟ فرمود : ایمان است .
همچنان که بدنبال آیه آمده است؛” لیزدادو ایمانا مع ایمانهم”
حکم ماموریت همین بود، بمانی سکینه جانم! سالهای زیاد سخن گفت وخواند و شعر گفت و سرود!
و در خدا غرق شد تا” لیزدادو ایمانا”
سکینه همان اطمینان و آرامش وبصیرت بود
روایت هم میگوید؛ اگر ایمان در همه افراد یکی بود و هیچ نقصانی و زیادتی نداشت دیگر احدی بر دیگری برتری نمی داشت و نعمت ها و مردم همه برابر می شدند و فضیلتی در کار نبود ولی این تمامیت ایمان است که مؤمنین را بهشتی می کند و این زیادتی است که مومنین را از نظر درجاتی که نزد خدا دارند مختلف می کند.
این کمی ایمان است که مقصرین را داخل آتش می سازد!
باز هم بگویم او خود : شاهد شد، مبشّر شد و نذیرشد تا نتیجه رسالت این شد؛( شاهداً و مبشراً و نذیرا)
تسبیح بُکرتاً و اصیلاً گفت حسین!
لِتُعَزّروا ، صلابت و تقویت دین، جلوه ی حسین!
وقار وکرامتِ ماندن و آزادگی هم شد حسین!
سکینه ، سکینه ، سکینه ، سه بار در سوره فتح !
گویی این صمأنینه قلب حسینیان است که تکرار شده تا ماموریت هدایت معنوی عالم را برای نصراً عزیزاً مهیا کند.
نورانی کردن دلها نور می خواهد و این نور تو هستی که تلازم ایمان و عمل بسترش را رونق می بخشد
از آن حکایت عظیم ، هنوز گفتنی بسیار مانده!
هنگامه بازگشت است. اربعین نزدیک است!
اگر فقط آنچه را که من دیدم می دیدی بشریت را به نفرین خود می سوراندی!
آوارگی ما اهل بیت خاندان رسالت، کوچه های یهود، نگاههای مسموم، مجلس شراب و ما؟! گرسنگی طفلان و تشنگی رباب و خرابه شام و دستهای کوچک و ظریف رقیه جان ام!…
حیوان ترین حیوان ها! با یک دسته زن وبچه بی پناه که داغ دیده اند؛ مصیبت کشیده اند ، شهید داده اند، سیلی خورده اند و یتیم شده اند و به اسارت درآمدند ، چنین جفایی را روا نمی دارند! ولی آنها تاریخ واژگون را رقم زدند.
حالا این بود؛صدای صوت انسانیت با سفارتخانه فتح مبین!
گسترش اسلام! با؛منظومه ای از کهکشان بی نهایت آرامش زینب !
شرح تاراج تمامت گلستان و جانسوز تر از آن شرح شهادت باغبان است
روزهای سختی پیش رو است؛ تاریخ مصوبّی که این روزها در غزه جلوه کرده اما بی ساربان!
زنانی که در فراق فرزندانشان، بی عمر زیسته اند و خواهند زیست!
ومردانی که از پشت پرده لرزان اشک ، به تماشای تاراج رفح نشسته اند.
گویی هنوز صوت جمیلی بر سر نیزه است که ندا می کند:
” اَم حسبتَ ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا مِن ایتنا عجباً “
————————————-
*حکم ماموریت رهبری به حضرات روحانی
#هدایت معنوی
#نورانی کردن دلها
#توصیه به صبر و سکینه و ثبات مردمی / 10 مرداد ماه 1404/ساعت 12 ظهر

   شنبه 18 مرداد 1404نظر دهید »

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان انگار ایستاده بود . آرامش و رخوت سایه انداخته بود، هیچ صدایی نمی آمد و هیچ نسیمی نمی ورزید .
انگار هیچ تحرکی در آفرینش صورت نمی گرفت
زمین مرده بود. خاموش ، دردناک ، بغض آلود. گام هایش خاک آلود .
نیزه شکسته ها را کنار زد ، سنگ هارا ، شمشیرهای خون آلود شکسته را هم کنار زد.
چقدر آرام بود!
چه صولتی!چه جبروتی! چه فخری!چه فخامتی! چه شکوهی! چه عظمتی و چه درد و سکوتی!
اما ؛ آرامتر از هر آرامی! تاریک تر از هر سیاهی! خمیده تر از هر کمانی! تشنه تر از هر عطشانی
با تمام وجود و احساس!
رشحات شبنم وار آب بی صدا بر روی خاکهای تف دیده کربلا ، دیگر خود کوثر بود که آمده بود به استقبال !
آه! استقبال نه!
آمده بود به سراغ عشق! مهر سکوت بر لب! آب! آب نیاز !
امام زمان ام ! برادرم! نور چشمم
از چه کسی باید دل می کند ؟ کدام کلام بود که بتواند زینب را به این دل کندن ترغیب کند! زمان انگار ایستاده بود و تماشای آخرین و زیباترین پرده وصال!
نیاز وانتظار . انتظار و نیاز !
لرزش لب ها و گونه ها، تلفیق نگاه ها و تار شدن چشم ها و عاقبت او بود که دست گشود و به زیر بدن بی سر برد و خواند..؛ اللهم تقبل هذا القربان
و لبهای ترک خورده خود بر رگ های عشق گذاشت: آیا تو برادر منی؟
این حال خوشش. این سکینه و این آرامش اش ، این صولت و جلالش ، چشمهایم را خاموش کرد. خالی و خالی تر شدم.
سکینه ناگهان صیهه زد،گریبان درید و خود را در آغوش بدنی که گلاب شده بود!!
بوی سیب بود و نوای عاشقانه ای بود که او را به هوش آورد که :
دخترم!سکینه ام !آرامش دلم! صبوری کن! با تکیه بر خدا صبوری کن و بخوان!
شیعتی إن ما شَربتُم ماءَ عَذبٍ فاذکرونی ……………………………..أو سَمِعتُم بِغریبٍ أوشهیدٍ فأندُبُونی
گویی پدر داشت گرمتر از وداع او را به سینه می فشرد و اشک می ریخت .معصومانه گریه می کردم ، دیگر در مردمک چشمهایم ،تصویر او نبود،تصویر علی اکبر نبود ، تصویر عباس نبود، بدن چاک چاک و پر وبال خویش!
کسی که گریه می کند به آرامشی هر چند نامحسوس دست می یابد، اما کسی که بغض ، گلویش را می فشردو اشک در پشت پلک هایش لمبر می خورد و اجازه گریستن به خود نمی دهد، بیشتر در خودش می شکند و هیچ می شود. مثل عمود خمیده ای که بخواهد خیمه ای را سر پا نگه دارد، نگاه می دارد، امام به قیمت شکستن خود!
دیگر هدایت معنوی وتصرف وجودی پدر بر دختر! نه بالاتر از آن! مولا بر مرید! امام بر مأموم!
چقدر دلم برایت تنگ شده مولای من!
امام زمان اش دل به دیدار معبود اش داد و از حیطه زمین رحیل بست و فرار به سوی لقای او! (ففروا الی الله) اما قلب اش را در دست کسی سپرده بود تا او قابض ارواح شود.او آرامش دنیا شود و او دغدغه امامان پس از خود شود!
پیامبری ات مبارک عقیله بنی هاشم!
سکینه ی ماندن دینداری ! مصداق آرامش قرآن !
“هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین” ؛ پرسیدم که این سکینه چیست؟ فرمود : ایمان است .
همچنان که بدنبال آیه آمده است؛” لیزدادو ایمانا مع ایمانهم”
حکم ماموریت همین بود، بمانی سکینه جانم! سالهای زیاد سخن گفت وخواند و شعر گفت و سرود!
و در خدا غرق شد تا” لیزدادو ایمانا”
سکینه همان اطمینان و آرامش وبصیرت بود
روایت هم میگوید؛ اگر ایمان در همه افراد یکی بود و هیچ نقصانی و زیادتی نداشت دیگر احدی بر دیگری برتری نمی داشت و نعمت ها و مردم همه برابر می شدند و فضیلتی در کار نبود ولی این تمامیت ایمان است که مؤمنین را بهشتی می کند و این زیادتی است که مومنین را از نظر درجاتی که نزد خدا دارند مختلف می کند.
این کمی ایمان است که مقصرین را داخل آتش می سازد!
باز هم بگویم او خود : شاهد شد، مبشّر شد و نذیرشه تا نتیجه رسالت این شد؛( شاهداً و مبشراً و نذیرا)
تسبیح بُکرتاً و اصیلاً گفت حسین!
لِتُعَزّوا ، صلابت و تقویت دین، جلوه ی حسین!
وقار وکرامتِ ماندن و آزادگی هم شد حسین!
سکینه ، سکینه ، سکینه ، سه بار در سوره فتح !
گویی این صمأنینه قلب حسینیان است که تکرار شده تا ماموریت هدایت معنوی عالم را برای نصراً عزیزاً مهیا کند.
نورانی کردن دلها نور می خواهد و این نور تو هستی که تلازم ایمان و عمل بسترش را رونق می بخشد
از آن حکایت عظیم ، هنوز گفتنی بسیار مانده!
هنگامه بازگشت است. اربعین نزدیک است!
اگر فقط آنچه را که من دیدم می دیدی بشریت را به نفرین خود می سوراندی!
آوارگی ما اهل بیت خاندان رسالت، کوچه های یهود، نگاههای مسموم، مجلس شراب و ما؟! گرسنگی طفلان و تشنگی رباب و خرابه شام و دستهایکوچک و ظریف رقیه جان ام!…
حیوان ترین حیوان ها! با یک دسته زن وبچه بی پناه که داغ دیده اند؛ مصیبت کشیده اند ، شهید داده اند، سیلی خورده اند و یتیم شده اند و به اسارت درآمدند ، چنین جفایی را روا نمی دارند! ولی آنها تاریخ واژگون را رقم زدند.
حالا این بود؛صدای صوت انسانیت با سفارتخانه فتح مبین!
گسترش اسلام! با؛منظومه ای از کهکشان بی نهایت آرامش زینب !
شرح تاراج تمامت گلستان و جانسوز تر از آن شرح شهادت باغبان است
روزهای سختی پیش رو است؛ تاریخ مصوبّی که این روزها در غزه جلوه کرده اما بی ساربان!
زنانی که در فراق فرزندانشان، بی عمر زیسته اند و خواهند زیست!
ومردانی که از پشت پرده لرزان اشک ، به تماشای تاراج رفح نشسته اند.
گویی هنوز صوت جمیلی بر سر نیزه است که ندا می کند:
” اَم حسبتَ ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا مِن ایتنا عجباً “
————————————-
*حکم ماموریت رهبری به حضرت روحانی
هدایت معنوی
نورانی کردن دلها
توصیه به صبر و سکینه و ثبات مردمی ……ظهر پنجشنبه؛ ساعت 12 / 10 مرداد 1404

   جمعه 10 مرداد 1404نظر دهید »

1 2