#متن_آزاد

بسم النور
می دوم با اشک دم مغازه….
آقام نشسته؛روی صندلی نارنجی اش و تکیه داده ، چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
هیچی!! در حالیکه پاهامو میکشم روی زمین و شل شل میرم بطرفش، میرم روی پاهاش میشینم، دستش را پشتم گذاشته نیفتم! میگه هوبی، بیسکویت کرم دار میخوای!! من هم میزنم زیر گریه و بلندتر و هق هق!
ته تغاری اش هستم! گریه نکن آقا! ببینم چی شده؟!! چیزی میخوای؟ کسی چیزی گفته؟ کی اذیتت کرده؟
هیچی نمیگم؛..نازم را میخرد…همین..صدایش کافی است.
پنجشنبه است و میخواهم بیایم دم مغازه ات ! مغازه ات افتاده توی اتوبان امام علی(ع) و خودت هم…..
نیستی آقا! یا هستی و حس شدنی نیستی! دستهایت را میخوام!!
دستت را پشت کمرم حائل میکنی!
اشک ام را پاک میکنی!

اصلا سرم را بر میگردانم و میزارم روی شونه هایت و های های…
دیگه طاقت نمی آوری ؛ مرا از روی پاهت میزاری زمین و دستم را محکم میگیری و میای دم خونه ! زنگ هم نمیزنی، کلید را میندازی توی درب حیاط و پرده رو کنار میزنی و داد میزنی!
زهراااا ؟!! اینو کی اذیت کرده؟ چشه؟!!

خدا رحمتت کنه آقا!
دم پله های حیاط میشینی ومیخندی ، میخوای از دلم در بیاری و میگی آقا ببین!
علی بی غم اومده….
..گنج قارون نمییییییخوام…..مال فراوووون نمیخوام….(چهچه صداتو !برق توی اون چشمهای خوشرنگت افتاده!)
آقا بخونم منم؟…بخون!

دیونم دیونم دیونم دیونه …حال امشبو جزتو کی میدونه
بی قرار بیقرار بی قرار بیقرار…آخرش میکشه منو این انتظار!!
آقا قربونت بشم وقتی گریه ات میگرفت ، دیگه عالم هم باهات گریه میکرد.

سیدحسن! آقا!
*مرا ببر پیش خودت! میبری؟!
*دلم تنگت شده!
*آقا هوامو نداری ها!!
هوات روکردم.

#میری

   پنجشنبه 18 اردیبهشت 1404نظر دهید »

 

بچه شیعه حواسش به خونوادهش بیشتر از هر چیه دیگه اس.

در انتخابش هم میدونه ،بچه مومن باشه .

چون اگر دعوایش هم بشه حداقل بهش ظلم نمیکنه.

الهی ما همهمون بچه شیعه باشیم.آمین

کلیدواژه ها: بچه شیعه, بچه مسلمون

موضوعات: خانواده
   شنبه 6 مرداد 13971 نظر »