اگر در روزگار علی علیه السلام بودم….

_اسماء بنت عمیس می شدم برایت!
_راوی رد الشمس میشدم برایت.
_ام حارث میشدم تا اطلاعات امنیت ات باشم.
_ام ذریح میشدم تا شاعرتو باشم و از تو شعر
بسرایم(چقدر لذت داشت!چه مردمان خوبی بودن که با وجود اشعار ام ذریح ، او را نسبتی نمی دادن، یا اگر میدادن هم به جهنم! تو علی بودی و هر چه بواسطه تو برسد نیکو است)
_لیلی غفاریه میشدم تا پرستار تو و سپاهت باشم.
و یقینا
ام الخیر سخنور صفین، می‌شدم تا خدمت معاویه ببرند من را و آنچنان کولاک کنم که در راه تو کشته شدن ، افتخارم شود.

مولای من نمی پسندی؟
آقا جان نمیخواهی؟
بله.چشم.
صبر کنیم! عده و عدّه لازم داریم!
باز هم به چشم! علی عینی!
جُعلتُ فِدااااااک.
آنقدر جانانه دفاع کرد زرقاء بنت عدی! که
سپاهیان ات در جنگ صفین با روشنگری او ترغیب می شدند.
زرقاء در جواب معاویه چه گفتی ؟!
که
معاویه گفت: تو مردم را تشویق به جنگ می­کردی و می­گفتی؛ مهاجرین و انصار باید صبر کنند و در راه حمایت حق و برانداختن باطل کوشا باشند؛ بدانید که خضاب زنان از حنا و خضاب مردان از خون است.
_ زرقاﺀ گفت: آن روز خیر و شر در مقابل یکدیگر قرار گرفته بود.
معاویه خندید و گفت: وفاداری شما نسبت به علی پس از مرگش، از محبت شما به او در دوره حیاتش عجیب­تر است!
جانم بقربانت ،جانان جهان!

سوده میگفت؛شعرهای حماسی و ترانه های نبردات بامن بود!
راست است؟!
می‌گفت؛همین رو با افتخار به معاویه گفتم!!
او گفت: علی­ ابن ابی­طالب به شما جرأت داد که در برابر سلطان این چنین گستاخانه سخن بگویید.

عزیز بتول!بنفسی انت و امی
اصلا نهج البلاغه ات می‌شدم!
دیار به دیار و مجلس به مجلس!
میگفتم ؛طبیب دوار علی ام!
مدار “حق” میشدم چون تو همه حق بودی و هستی.
مدار” مهر” میشدم چون تو “یحببکم الله” شدی
صفا و صدق را جار میزدم چرا که” مع الصادقین” قرآن تویی.
جمله بسم الله میشوم ، چون تو نقطه “باء” آن هستی.
“ولی” تویی ! (من کنت مولاه…)
خب! “دوست” هم تویی.
اصلا هل اتای فاطمه تویی!

ای همسر بهترین زنان اهل عالم!
ای همسر بهشت!

بهشت با زهرای تو خوش است
بهشت با نگاه تو دلنشین است

اگر بودم همین ها میشدم برایتان !
می پذیری ام؟!!
الهی لا تكلني إلى نفسي طرفة عين ابدا.

ولی
مولا بگذار اقرار کنم! که برای یک جمله ات سرگردان ام!
بگویم؟!
خودت گفتی یا امیرالمؤمنین:
«و يا شوقاه الي رويتهم في حال ظهور دولتهم»؛
وه!چقدر مشتاق دیدارت هستم مهدی جان!
تو مشتاق مهدی ؟!
ما مشتاق تو؟!
چکار کنیم در این جمع اشتیاق ها!

اشتیاق! شوق! دیدار!

#میری

   دوشنبه 26 خرداد 1404نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

غدیر_خون

غدیر برکه ای که در آن دستهایی بالا رفت تا بگوید؛ ید الله فوق ایدیهم.
همه آن روز در ظاهر تبریک گفتند اما سیاه دلانی که فطرت را نخواستند درکنار دست ها عروج دهند و پایدار باشند، در زمینِ خون ،ماندند.
ماندند تا خون برویانند.
مگر خون رویدنی است؟!!
ولایت هم رویدنی است!
تسلیم هم رویدنی است!

باید دید نور از کدام مطلع طلوع کرده ، جانب اش را رصد کرد.
نوری به قدمت تاریخ علی یا شبه نوری به تاریخ نمایی معاویه ها.
گاه رویش آن حجربن عدی ها شد و گاه سردار حاجی زاده ها .
غدیر حاجی زاده از نوع نور شاهد و شهید بود
سردار !تو سالهاست زنده بودی و شهید بودی!!!
وقتی دلم برای شهید ها تنگ میشد ، تو را نگاه می کردم!
فرمانده!تو مالک ها را درس آموز بودی!
ای مرد! مردانگی با تو معنا میشد!
ادب با تو معنا گرفت.
جوانمرد غدیر! حیات با خون در رگ ها ، تداوم می یابد
حیات تو ! خون تو! رنگ زندگی تو! غدیر است.
غدیری شدنت جاویدان است
#زنده_شهید و #شهید_زنده عروج ات مبارک

1404/23 خرداد/18 ذیحجه/ کلاس نویسندگی استاد هادی منش/حرکت جوال ذهن

   دوشنبه 26 خرداد 1404نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

تو سالهاست زنده بودی و شهید بودی!!!
وقتی دلم برای شهید ها تنگ میشد ، تو را نگاه می کردم!
فرمانده!تو مالک ها را درس آموز بودی!
ای مرد! مردانگی با تو معنا میشد!
ادب با تو معنا گرفت.
جوانمردی ، کشته شدگان اوکراین را با عزت برعهده گرفتی تا کجا….!

تو سالهاست شاهدی!
تو سالهاست عماریون!
تو سالهاست مالک اشتری!
تو سالهاست زنده ای و زنده خواهی ماند🍃🍃
یادش بخیر وقتی هشتگ تو را ترند کردیم
#سردار_حاجی_زاده_تنها_نیست❤️

دلم نمی‌آید بگویم شهادت ات مبارک، چون خود تو، خود تو ، شهادت را معنا کرده بودی.

#زنده_شهید و #شهید_زنده عروج ات مبارک🖤

#میری

   دوشنبه 26 خرداد 1404نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

اگر همه عالم را بگردید خسته تر از من نمیتوانید پیدا کنید لکن اسلام و مسلمین از همه مهمتر است…

هفته گذشته؛ عرفه؛ شب از نیمه گذشته بود، در سرّ من رای بودم جاییکه هر عاشقی را هوس دیدار دارد ….حرم قرق شده بود؛همه خواب در صحن ها با پتوهای قهوه ای. من هم سرگردان این صحن و آن صحن..مهمان حضرت از ضیافت خانه ای که درب اش برای همه باز است.با طعم پرتقال کنار هر غذا.

سفری تنها……همه سفرهایم با تو بود مولا..

یکی از خانمهای گروه با من همراه شده بود به اجبار! گفت اگه مزاحمتونم برم؟!.گفتم : نه! حالم درهم برهم تر از این است که خجالت بکشم!راحتم!دوست دارید، باشید باهم برویم.

این صحن و بعد آمدم صحن بعدی…

چای ضد خواب ام میشود و دلچسب! آنهم از چایخانه امام رضا در صحن سامرا و بوی مهربانی امام! وای چه میکنی !!

همسفری که از خانمهای تازه برگشته بود به اصل خودش و به حجاب و دینداری! وای از دست اینها!!نه دلت میاید ردشان کنی و نه حوصله این همه درب و داغونی وتعارض هایشان!چاره ای نبود !باید دل بدست آورد.باید عاشق ان را زیاد کرد!

آمدیم سرداب امام ! خسته ؟ نه! نبودم

از پابوسی امامین کاظمین آمده بودیم و بی نظیر!

اصلا نخوابیده بودم!(من خواب را دوست دارم)

اصلا دلم نمی خواست بخوابم! دل شکسته بودم؟ نه! گریه هایم را در دعای کمیل حرم کرده بودم.گفته بودم بهش!

هر که هستم ، هر چه هستم، بر کسی مربوط نیست! بر امام خود پناه آورده ام!

تازه ناز هم میکردم.طلبکار هم بودم! چرا مرا به زمینیان چسباندی؟!!!چرا!

تازه به خدا هم ناز میکردم که ؛ سی روز موسی نبی آمد و این ده روز خودت به او گفتی : من میایم!!تو آمدی!

آمدنت را خریدارم!!بی تاب تو بودم؛ خودت آمدی، خدا!!راه نشانم بده.

سرداب خواندم به یاد جمکران!!: ایاک نعبد و ایاک نستعین….صدبار…تسبیح حضرت خانم…صد صلوات..

خانم عربی بغل دستم بود ، یکدفعه به شکم دراز کشید و آخ!! ..برگشتم دیدم به همراهش میگوید با پا برود روی کمرش! درد ناحیه کمر ! داشت میرفت، خادم گفت دوربین!

آمد دست و پایش را جمع کند و بنشیند در حالت نیم خیز! سریع پشتش قرار گرفتم، با دستم آرامش کردم! نقطه درد را ماساژ دادم به آرامی! کتف اش هم ماساژ گرفت ، و آیات شفاء …و نور و دعا برای زائر کوی دوست از صمیم قلب ام! سریع دراز کش اش کردم اش به پشت. پاهایش را دونه دونه با مواظبت توی شکمش خم کردم، کف دستم را به کف پایش چسباندم و با تمام قدرت ، اما با همه احتیاط! نهایت فشار را آوردم و بعد روی زانوی پای دیگرش گذاشتم( دوره دیده بودم، اگر چه جهانگیر راضی نیست ماساز درمانی کنم جز در مواقع اضطرار اربعینی!) و….خادم آرام بهم گفت دوربین!! من روی پایش را بیشتر پوشاندم و اصلا توجه نکردم و او هم توجه نکرد…چند ثانیه بعد به پهلویش کردم و با ناز بلندش کردم و گفتم بروید و صورتش باز شده بود ، خادم گفت بهم: دکتری؟! …فقط توی چشمهایش نگاه کردم و خندیدم( یعنی ، عاشقم!) درد رفته بود، دیگر خسته نبود…گفتم الحمدلله / کنار محل تولد تو ، خواستی همینقدر التیام بخش مریدانت باشم ، همین قدر! باشه! میخواهی باشم ؟ میخواهی عاشق کنم؟ میخواهی بمانم؟ نمانم؟ هرچقدر و هر جور تو دوست داری. اینقدر اعتراض کردم و یه خورده وقت دیگه قربون صدقه!!که عاشق این هر دو ضد ! هم بلند شد و زد توی گوشم!!بابا بسه دیگه!!

ولـــــــِ درونم گفت : دوست داشتم مبتلایت کنم! من هم آرام گفتم، با هزار کرشمه چشم گفتم: باشه ! اگه تو دوست داری، باشه! دوست دارم.

این مرید بازی با امام ندیدنی، چقدر لذت بخش است.میخواهمت با هزار التماس یا اباصالح! گمگشته ام ؛ راهم شدی…دستهایت را میخواهم! دستم بگیر!

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن.

آمدم بالا و دوباره رفتم اطراف حرم.چقدر کیف داشت! بوسه بر جای جای قدمهایت زدن.کمی صحبت با مادرت تان, نرجس خانم کردن، کمی با حضرت پدر، کمی حضرت عمو و کمی عمه جان؛ حکیمه خاتون و از دوباره….

وقت کم بود ساعت 2 نیمه شب ، باید می رفتیم خدمت سلطان عشق، کربلا!

شب بود و عرفه وعرفه من تمام تو بودی که آخر زیارت حجاج؛ لقاء امام است.کاش میشد…..یا ابالفضل ، از تو میخواهم…سامرا هستم و تو را صدا میزنم.

عرفه ، قیامت بود و عصر از حرم ” دنیای منی” میخواستم بخاطر ازداحام بیایم حسینیه .

انگار بین الحرمین خلوت تر شده بود و توانستم بیایم بطرف تو.

ماندم در حرمت، ماندگارم کردی در حرمت ، خودت مولای من!

دیگر اعتراض نداشتم! دیگر فهمیده بودم رنج را؛ فلسفه رنج را،اینکه خدا هست؛ اینکه در رنج گشایش روحی تو است ، ایکه دیگر همین رنج را مدیریت کنم بهتر است تا گرفتار رنج بالاتر بشوم! گفته بود که دنیا ؛ملهوف بالفتن است…..حلقه در حلقه و گره در گره است و فقر و دوری…حواسم هست به این عروس هزار چهره ، خدا!

خستگی دل را آزار میدهد، قلب را یدفعه میارد پایین و غصه دارت میکند،..

میگویم با هزار برار نور انرژی؛ خدا قوت !

بمانی برای دین که دین مانا باشد.آمین یا رب العالمین

سه شنبه/ ظهر/ 20 خرداد 1404

   سه شنبه 20 خرداد 1404نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

مستطیع شده بودم.تمتع رضوی!

هنوز نرسیده بودم خانه؛ هشتمین اختر ،” روحم” را به جهانگیر باز گرداند .

احرام دارد به روزهای اوج خود می رسد.

ترویه؛ آب! آب!……….متی ننتفع من عذب ماءک!

از سقای کربلا میخواهم که؛ لا تستبدل بنا غیرنا!

از خورشید عاشورا ! چه بخواهم؟

مادرم رسید صحن گوهرشاد !رفتم پابوس اش ونگاه کردم به گنبد طلایی و چشمهای مادرم!

گفتم مامان به دوستانم گفته ام، واسطه رسید تا وساطت ام کند! غیبت هایم را موجه کند! مادرم آمده است!

مامان! دو تا حرف فقط بگو به امام رضا ف باشه؟ میگی؟بگو!

ـ بده بهش هر چــــــــــی میخواد!

ـ بی پناهه پناهش بده!….مادرم اشک در چشمانش درخشید….

آیا می دهد؟ …پدر جواد است ؛ می دهد!

امام رئوف است ؛ می دهد!

از صمصام زخّار ؛ همان را میخواهم که مادرم گفته بهش بده!!میدهند؟ نمیدانم!

امّا

می گویید؟ از مولایم ! امیر مومنان علی علیه السلام چه بخواهم؟

عرفه ! و ما ادراک عرفه!

خدایا! قربانی آورده ام بپذیر!

   سه شنبه 13 خرداد 1404نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

1 3 4 5 ...6 7