اگر همه عالم را بگردید خسته تر از من نمیتوانید پیدا کنید لکن اسلام و مسلمین از همه مهمتر است…
هفته گذشته؛ عرفه؛ شب از نیمه گذشته بود، در سرّ من رای بودم جاییکه هر عاشقی را هوس دیدار دارد ….حرم قرق شده بود؛همه خواب در صحن ها با پتوهای قهوه ای. من هم سرگردان این صحن و آن صحن..مهمان حضرت از ضیافت خانه ای که درب اش برای همه باز است.با طعم پرتقال کنار هر غذا.
سفری تنها……همه سفرهایم با تو بود مولا..
یکی از خانمهای گروه با من همراه شده بود به اجبار! گفت اگه مزاحمتونم برم؟!.گفتم : نه! حالم درهم برهم تر از این است که خجالت بکشم!راحتم!دوست دارید، باشید باهم برویم.
این صحن و بعد آمدم صحن بعدی…
چای ضد خواب ام میشود و دلچسب! آنهم از چایخانه امام رضا در صحن سامرا و بوی مهربانی امام! وای چه میکنی !!
همسفری که از خانمهای تازه برگشته بود به اصل خودش و به حجاب و دینداری! وای از دست اینها!!نه دلت میاید ردشان کنی و نه حوصله این همه درب و داغونی وتعارض هایشان!چاره ای نبود !باید دل بدست آورد.باید عاشق ان را زیاد کرد!
آمدیم سرداب امام ! خسته ؟ نه! نبودم
از پابوسی امامین کاظمین آمده بودیم و بی نظیر!
اصلا نخوابیده بودم!(من خواب را دوست دارم)
اصلا دلم نمی خواست بخوابم! دل شکسته بودم؟ نه! گریه هایم را در دعای کمیل حرم کرده بودم.گفته بودم بهش!
هر که هستم ، هر چه هستم، بر کسی مربوط نیست! بر امام خود پناه آورده ام!
تازه ناز هم میکردم.طلبکار هم بودم! چرا مرا به زمینیان چسباندی؟!!!چرا!
تازه به خدا هم ناز میکردم که ؛ سی روز موسی نبی آمد و این ده روز خودت به او گفتی : من میایم!!تو آمدی!
آمدنت را خریدارم!!بی تاب تو بودم؛ خودت آمدی، خدا!!راه نشانم بده.
سرداب خواندم به یاد جمکران!!: ایاک نعبد و ایاک نستعین….صدبار…تسبیح حضرت خانم…صد صلوات..
خانم عربی بغل دستم بود ، یکدفعه به شکم دراز کشید و آخ!! ..برگشتم دیدم به همراهش میگوید با پا برود روی کمرش! درد ناحیه کمر ! داشت میرفت، خادم گفت دوربین!
آمد دست و پایش را جمع کند و بنشیند در حالت نیم خیز! سریع پشتش قرار گرفتم، با دستم آرامش کردم! نقطه درد را ماساژ دادم به آرامی! کتف اش هم ماساژ گرفت ، و آیات شفاء …و نور و دعا برای زائر کوی دوست از صمیم قلب ام! سریع دراز کش اش کردم اش به پشت. پاهایش را دونه دونه با مواظبت توی شکمش خم کردم، کف دستم را به کف پایش چسباندم و با تمام قدرت ، اما با همه احتیاط! نهایت فشار را آوردم و بعد روی زانوی پای دیگرش گذاشتم( دوره دیده بودم، اگر چه جهانگیر راضی نیست ماساز درمانی کنم جز در مواقع اضطرار اربعینی!) و….خادم آرام بهم گفت دوربین!! من روی پایش را بیشتر پوشاندم و اصلا توجه نکردم و او هم توجه نکرد…چند ثانیه بعد به پهلویش کردم و با ناز بلندش کردم و گفتم بروید و صورتش باز شده بود ، خادم گفت بهم: دکتری؟! …فقط توی چشمهایش نگاه کردم و خندیدم( یعنی ، عاشقم!) درد رفته بود، دیگر خسته نبود…گفتم الحمدلله / کنار محل تولد تو ، خواستی همینقدر التیام بخش مریدانت باشم ، همین قدر! باشه! میخواهی باشم ؟ میخواهی عاشق کنم؟ میخواهی بمانم؟ نمانم؟ هرچقدر و هر جور تو دوست داری. اینقدر اعتراض کردم و یه خورده وقت دیگه قربون صدقه!!که عاشق این هر دو ضد ! هم بلند شد و زد توی گوشم!!بابا بسه دیگه!!
ولـــــــِ درونم گفت : دوست داشتم مبتلایت کنم! من هم آرام گفتم، با هزار کرشمه چشم گفتم: باشه ! اگه تو دوست داری، باشه! دوست دارم.
این مرید بازی با امام ندیدنی، چقدر لذت بخش است.میخواهمت با هزار التماس یا اباصالح! گمگشته ام ؛ راهم شدی…دستهایت را میخواهم! دستم بگیر!
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن.
آمدم بالا و دوباره رفتم اطراف حرم.چقدر کیف داشت! بوسه بر جای جای قدمهایت زدن.کمی صحبت با مادرت تان, نرجس خانم کردن، کمی با حضرت پدر، کمی حضرت عمو و کمی عمه جان؛ حکیمه خاتون و از دوباره….
وقت کم بود ساعت 2 نیمه شب ، باید می رفتیم خدمت سلطان عشق، کربلا!
شب بود و عرفه وعرفه من تمام تو بودی که آخر زیارت حجاج؛ لقاء امام است.کاش میشد…..یا ابالفضل ، از تو میخواهم…سامرا هستم و تو را صدا میزنم.
عرفه ، قیامت بود و عصر از حرم ” دنیای منی” میخواستم بخاطر ازداحام بیایم حسینیه .
انگار بین الحرمین خلوت تر شده بود و توانستم بیایم بطرف تو.
ماندم در حرمت، ماندگارم کردی در حرمت ، خودت مولای من!
دیگر اعتراض نداشتم! دیگر فهمیده بودم رنج را؛ فلسفه رنج را،اینکه خدا هست؛ اینکه در رنج گشایش روحی تو است ، ایکه دیگر همین رنج را مدیریت کنم بهتر است تا گرفتار رنج بالاتر بشوم! گفته بود که دنیا ؛ملهوف بالفتن است…..حلقه در حلقه و گره در گره است و فقر و دوری…حواسم هست به این عروس هزار چهره ، خدا!
خستگی دل را آزار میدهد، قلب را یدفعه میارد پایین و غصه دارت میکند،..
میگویم با هزار برار نور انرژی؛ خدا قوت !
بمانی برای دین که دین مانا باشد.آمین یا رب العالمین
سه شنبه/ ظهر/ 20 خرداد 1404
فرم در حال بارگذاری ...
مستطیع شده بودم.تمتع رضوی!
هنوز نرسیده بودم خانه؛ هشتمین اختر ،” روحم” را به جهانگیر باز گرداند .
احرام دارد به روزهای اوج خود می رسد.
ترویه؛ آب! آب!……….متی ننتفع من عذب ماءک!
از سقای کربلا میخواهم که؛ لا تستبدل بنا غیرنا!
از خورشید عاشورا ! چه بخواهم؟
مادرم رسید صحن گوهرشاد !رفتم پابوس اش ونگاه کردم به گنبد طلایی و چشمهای مادرم!
گفتم مامان به دوستانم گفته ام، واسطه رسید تا وساطت ام کند! غیبت هایم را موجه کند! مادرم آمده است!
مامان! دو تا حرف فقط بگو به امام رضا ف باشه؟ میگی؟بگو!
ـ بده بهش هر چــــــــــی میخواد!
ـ بی پناهه پناهش بده!….مادرم اشک در چشمانش درخشید….
آیا می دهد؟ …پدر جواد است ؛ می دهد!
امام رئوف است ؛ می دهد!
از صمصام زخّار ؛ همان را میخواهم که مادرم گفته بهش بده!!میدهند؟ نمیدانم!
امّا
می گویید؟ از مولایم ! امیر مومنان علی علیه السلام چه بخواهم؟
عرفه ! و ما ادراک عرفه!
خدایا! قربانی آورده ام بپذیر!
فرم در حال بارگذاری ...
رژه میروند توی سرم ، واژه ها از پی هم.
کار دارم نمیشه قلم بزنم!!
آنقدر فکر را مشغول میکنند تا بنویسم شان ، وقتی نوشته میشوند رها میشوند!!!
میفهمم!
خلاص میشوی!میفهمم!
شاید نوعی مرض است! شاید هم خود آگاهی! شاید جوشش قلم است، شاید هم شوق بودن!
نمیدانم!
صبحیه یاد یه شعر دوران دبیرستان افتادم که؛ ایام روز معلم فلورا میخواند و قبل یا بعدش هم من دکلمه را میخواندم.
یک هفته! هر معلمی میآمد و این برنامه مان بود…خوب ! روزهای آخر همه حفظ شده بودیم!!
یادم رفته بود و اصلاـ حتی یه کلمه اش را هم ـ یادم نمی آمد که سرچ اش کنم
داشتم می آمدم ؛ کلمه” صورتگر” بدون اینکه بهش فکر کرده باشم، ذهنم را در گیر کرد و بلــــه!
همه شعر با همان نت فلورا بهاری یادم آمد.
عجیب بود و دلنشین!صورتگر نقاشم…هرلحظه بتی سازم.
صوت ظریفی داشت و سوز خوبی؛ با اینکه تقیداتش خیلی نبود؛ مهربان بود.
کلی بچه ها خوشحالی میکردن ؛ بخاطر اینکه نیم ساعتی از کلاسها میرفت و اتفاقا این زمان پرسش و پاسخ بود!
سفارش هم داشتیم! …وقتی امتحان یا معلم سختگیری داشتیم، دخترها میگفتند طولش بدید ، به فلورا میگفتن دوبار ! دو بار! بخون و…اصلا میگیم خانم!دوباره دوباره!!
یادم رفت شعر را بگم !الان میگم .
توی سایت گنجور ، حتی صوتی هم داشت. آن را چندنفری پادکس کرده بودن ؛ ولی برایم دلچسب نبود.
فلورا را سرچ کردم نیافتمش!
هر جا هستی، روزگارات خوش رفیق!
این شما و شعر مولانا با صدایـــــــــــــــــ فلورا بهاری!
خوب چکار میشه کرد؟1 صدایش در ضمیر من ماندگار است! شما نت دلخواه رویش بزارید! آوازش کنید.
تازه صدای زن را که پخش نمیکنیم!
مال ما زنها است فقط! در مجالس خودمان.
برای جنس مقابل، خوب نیست!
گناه اش را باشه برای بعد..ولی کدورت قلب میاورد و نیازهای کاذب.
چقدر روزنگارم طولانی شد.شعر را با ضمیر پاک بخوانید؛
صورتگر نقاشم ، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را ، در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم ، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم ، در آتشش اندازم
تو ساقی خماری! یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران ، هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو، آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان ، جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید، با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم، با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل ،بیتوست خراب این دل
یا خانه درآ جانا، یا خانه بپردازم
فرم در حال بارگذاری ...
آخرش سوخت….من دیدم
به اتمام رسید شوق قلم….من دیدم
حرمت می وساقی و خوبرویان،دست مایه شد…من دیدم
کاش دیده نشده بود ، رویم
کاش پنهان بود ، خویم
کاش در بازی آتش و هیزم، رودخانه بود جویم
کاش اینقدر عمیق نبود تداخل معنا
کاش بوی دامن ام،یاس بود
کاش ….
همسات قلبم را نمیدهم هرگز!
لمحات چشم ام مال اوست.
حرکات قلم ام مال تو!…..نه ! مال اوست.مال اوست .مال اوست!!!!!!!!!
رفتم تا محرم حسین!
احرام بسته ام میقات !
الا لبیک!
لبیک
لبیک بالحسین.
7 صبح/ 16 ذیقعده/اردیبهشت 140
فرم در حال بارگذاری ...
#متن_آزاد
بسم النور
می دوم با اشک دم مغازه….
آقام نشسته؛روی صندلی نارنجی اش و تکیه داده ، چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
هیچی!! در حالیکه پاهامو میکشم روی زمین و شل شل میرم بطرفش، میرم روی پاهاش میشینم، دستش را پشتم گذاشته نیفتم! میگه هوبی، بیسکویت کرم دار میخوای!! من هم میزنم زیر گریه و بلندتر و هق هق!
ته تغاری اش هستم! گریه نکن آقا! ببینم چی شده؟!! چیزی میخوای؟ کسی چیزی گفته؟ کی اذیتت کرده؟
هیچی نمیگم؛..نازم را میخرد…همین..صدایش کافی است.
پنجشنبه است و میخواهم بیایم دم مغازه ات ! مغازه ات افتاده توی اتوبان امام علی(ع) و خودت هم…..
نیستی آقا! یا هستی و حس شدنی نیستی! دستهایت را میخوام!!
دستت را پشت کمرم حائل میکنی!
اشک ام را پاک میکنی!
اصلا سرم را بر میگردانم و میزارم روی شونه هایت و های های…
دیگه طاقت نمی آوری ؛ مرا از روی پاهت میزاری زمین و دستم را محکم میگیری و میای دم خونه ! زنگ هم نمیزنی، کلید را میندازی توی درب حیاط و پرده رو کنار میزنی و داد میزنی!
زهراااا ؟!! اینو کی اذیت کرده؟ چشه؟!!
خدا رحمتت کنه آقا!
دم پله های حیاط میشینی ومیخندی ، میخوای از دلم در بیاری و میگی آقا ببین!
علی بی غم اومده….
..گنج قارون نمییییییخوام…..مال فراوووون نمیخوام….(چهچه صداتو !برق توی اون چشمهای خوشرنگت افتاده!)
آقا بخونم منم؟…بخون!
دیونم دیونم دیونم دیونه …حال امشبو جزتو کی میدونه
بی قرار بیقرار بی قرار بیقرار…آخرش میکشه منو این انتظار!!
آقا قربونت بشم وقتی گریه ات میگرفت ، دیگه عالم هم باهات گریه میکرد.
سیدحسن! آقا!
*مرا ببر پیش خودت! میبری؟!
*دلم تنگت شده!
*آقا هوامو نداری ها!!
هوات روکردم.
#میری
فرم در حال بارگذاری ...