“می آفرینمت”

در روزهای ناخوشی ام، تخیلم شدی
شوق شدی
روح شدی
پر پرواز شدی
گاه آمدی میان بغض نیمه شب ،پریشان خاطرم شدی
باز فردای آنروز خستگی، آفریدمت تا لالایی آخر شبم شدی
تو بی من و من بی تو نمی‌دانم ، حقیقتش!
اما برای خوشی لحظه ، می آفرینمت

یک عمراست که عقل مدهوش کرده است مرا.
هر وقت که با او (عقل)خداحافظی می‌کنم ،تو را می آفرینمت
شوقِ نم چشمان ترم بعد هر نماز، با صد هزار ناز،باز می آفرینمت.
گاهی دلم لک می‌زند برای دمی گفتگو، آن بار هم مثل همیشه می آفرینمت.
روزی که خسته شدم از تخیلت ، باز همان روز ،می آفرینمت
لختی مروتی ای گردش فلک! این بار با چشم خودش ،می آفرینمت.❤️
من در نگاه مردمک ، مرده ام مگر؟
این دل هوس کرده حتی نباشی ….
می آفرینمت.

شنبه ۸ آذر ماه

نظر استاد اشکانی: شعر نیمایی نیست که وزن و تخیل دارد.
بلکه این شعر سپید است؛ شعری است که وزن ندارد ولی تخیل و موسیقی و آهنگ دارد🍃

موضوعات: قلم من
[یکشنبه 1404-09-16] [ 10:51:00 ب.ظ ]